وَ الضُّحی...

سوگند به روشنایی...

دعای چهارم یا پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

بعضی روزها دوست داری همه ی بچه ها را بنشانی روی مبل و نگاهشان کنی...

دوست داری لباسهای نو را تنشان کنی و توی خانه برایشان مهمانی بگیری..

دوست داری ظرف تیرامیسو که برایشان درست کردی را بگذاری جلویشان و اجازه بدهی بی

دغدغه نوش جان کنند..

دوست داری کمی از کوکوسبزیِ زرشک گردویی لقمه های کوچولو کوچولو بگیری و

بگذاری دهانشان..

حسن را دوست داری سیر تماشا کنی که چطور یقه لباس علی را مرتب می کند..

فاطمه مطهره هم زهرا را گذاشته روی پایش و آرام آرام تکانش می دهد..

بچه ها منتظر آقا جانشان هستند.

بعدِ خوردن تیرامیسو و کوکوسبزیِ زرشک گردویی قرار است آقاجان بنشاندشان توی ماشین

 و دسته جمعی برویم خانه عزیزجانِ امین..

دوست داری برای بچه ها قصه بگویی..قصه ی لباس ها را..همین لباس هایی

که تنشان هست را.. این لباس قهوه ای مال کودکی های حسن است

که حالا خوش نشسته بر تن علیِ مامان..
 
این لباس آبی اصلا مهم نیست که مارکدار است

اصلا هم مهم نیست که سوغات کیش است..

مهم این است که عزیز جانِ امین وقتی هنوز حسن نبوده در این دنیا

برایش از کیش خریده اند..

اصلا انگار این آبیِ لایت با رنگ میشیِ چشمانِ حسن و سفیدیِ پوستش ست است..

این هم لباس گل گلی فاطمه  مطهره ی آقا جان..که سلیقه ی خودِ خودِ آقاجانش هست..

اصلا آقاجان این لباس را وقتی میخرید یک بار پهنش کرد روی شانه اش که ببیند

تو با این لباس وقتی سرت را روی شانه ی آقاجان میگذاری خوشگلتر میشوی یا نه..

اصلا به لباسهایِ همیشه سفیدِ آقاجان می آید این همه گل های رنگی رنگی یا نه...

اصلا علی جان..محمدصادقِ مادر..زهرایی خانوم..زینبِ کوچکم..حسینِ گلم..

منِ مادرتان..با این آقاجانِ مهربانتان..هرجا که رفته ایم..از کربلای دو نفره ی مان گرفته..

تا کربلاهای اربعینیِ تنهاییِ آقا جان..تا حرم امام رضا..تا حرم حضرت معصومه..

تا برج سلمان..تا.. اصلا همه جا..

ما به یادتان بودیم..یعنی صدر دعاهایمان داشتن شما نبود اما جزو چهار یا پنجمین

دعاهایمان بود..زمینی شدن شما..

* تمرینِ روزهایِ خوش عطرِ مادری...

زینب
۰۱ مهر ۹۵ , ۱۱:۳۷
عزیزم هزار ماشالا😍 شما چند تا بچه دارین؟
تو رو خدا برای منم دعا کنین
دیگران خیلی از سختیهای بچه داری میترسونندم
ولی تصمیم گرفتم با اینکه ارشد قبول شدم, ان شاالله بچه دار بشم. خدا خودش کمکم میکنه ان شاالله.
23 سالمه. حداقل ان شاالله 6 تا بچه هم میخوام. دعام کن مامان خوبی بشم ضحی جان.
از اون دختراییم که خونه ی مامانم دست به هیچکار نمیزدم یعنی نمیذاشت. حالا که یه ساله عروسی کردم یاد گرفتم ولی خیلی لازمه بهتر بشم.
چقدررر وبلاگت دوست داشتنیه. ممنون که مینویسی


پاسخ :

آرزو بر جوانان عیب نیست :) فعلا 4 تا
اصلا نترسید خدا توانش رو میده بهتون.
ان شاءالله مامان خوبی خواهید شد..
شما لطف دارید.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
ضحی به فرموده ی بعضی روایات اهل بیت علیهم السلام امیدبخش ترین سوره قرآن
است..
اینجا از روزهایِ زندگی ام می نویسم..تا تمرینی باشد بر صبر و امید..ان شاءالله..

* تقدیم به روشناییِ قلبِ علی
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan